سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]
سکوت
قصه ی برج و کبوتر
  • نویسنده : وحید خدادادی:: 86/6/10:: 5:45 عصر
  • زیر این گنبد نیلی،زیر این چرخ کبود

    توی یک صحرای دور،یه برج پیرو کهنه بود

    یه روزی زیر هجوم وحشی بارون وباد

     از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود

    برج تنها سر پناه خستگی شد

    مهربونیش مرحم شکستگی شد

    اما این حادثه ی برج و کبوتر

    قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد

    بادو بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید

    التماس و اشتیاق و ته چشم برج ندید

    عمر بارون، عمر خوشبختی برج کهنه بود

    بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید

    ای پرنده ی من، ای مسافر من

    من همون پوسیده ی تنها نشینم

    هجرت تو هر چی بود ،معراج تو بود

    اما من اسیر مرداب زمینم

    راز پروازو فقط تو میدونی،تو میدونستی

    من نمی تونم برم،تو میتونی،تو میتونستی

    آخر قصه مونو تو میدونی تو میدونستی

    من نمیتونم برم،تو میتونی، تو میتونستی


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 5680
    بازدید امروز : 3
    بازدید دیروز : 0
    ............. بایگانی.............
    تابستان 1386

    ........... درباره خودم ..........
    سکوت
    وحید خدادادی
    من پسر خوبی هستم باور کنید.

    .......... لوگوی خودم ........
    سکوت
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........